جدول جو
جدول جو

معنی کینگ پر - جستجوی لغت در جدول جو

کینگ پر
دور اطراف پیرامون، نوعی فن در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، پرکین، کینه کش، کینه خوٰاه، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ نَ / نِ)
دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
صاحب کینه و صاحب عداوت و بی مهر. (برهان). کینه دار. کینه ورز. (آنندراج). پهلوی، کین ور. ارمنی، کینه ور (صاحب کینه). (حاشیۀ برهان چ معین). حقود. حاقد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی مهر و صاحب دشمنی وعداوت. بدخواه و بداندیش. (ناظم الاطباء). بسیار دشمن. آنکه دشمنی سخت از دیگری به دل دارد:
دو خونی برافراخته سر به ماه
چنان کینه ور گشته از کین شاه.
فردوسی.
درم داد و آن لشکر آباد کرد
دل مردم کینه ور شاد کرد.
فردوسی.
دل کینه ورشان به دین آورم
سزاوارتر زآنکه کین آورم.
فردوسی.
سر کینه ورشان به راه آورند
گر آیین شمشیر و گاه آورند.
فردوسی.
زو در جهان دلی نشناسم که نیست شاد
با او به دل چگونه توان بود کینه ور؟
فرخی.
برادر با برادر کینه وربود
زکینه دوست از دشمن بتر بود.
(ویس و رامین).
گرچه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاسته بر یکدگرند.
ناصرخسرو.
پیش تو در می رود این کینه ور
تو ز پس او چه دوی شادمان ؟
ناصرخسرو.
بسی پند گفت این جهاندیده پیر
نشد در دل کینه ور جایگیر.
نظامی.
- کینه ور شدن، دشمن شدن. عداوت پیدا کردن:
که باشم من اندر جهان سربه سر
که بر من شود پادشه کینه ور.
فردوسی.
- کینه ور گشتن، جنگ خواه شدن:
چو او کینه ور گشت و من چاره جوی
سپه را چو روی اندرآمد به روی.
فردوسی.
، منتقم و تلافی کننده بدی. (ناظم الاطباء). کینه کش. (آنندراج). انتقامجو. انتقام طلب:
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
بدسگال بدسگالت باد چرخ کینه ور
دوستار دوستارت باد جبار قدیر.
سنائی.
همه روز اعور است چرخ ولیک
احول است آن زمان که کینه ور است.
خاقانی.
دل کینه ور گشت بر کینه تیز.
نظامی.
لشکر انگیخت بیش از اندازه
کینه ور تیز گشت و کین تازه.
نظامی.
گرش دشمن کینه ور یافتی
به جز سر بریدن چه برتافتی ؟
نظامی.
- کینه ور شدن، انتقام جو شدن. خواهان انتقام گردیدن:
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
که چون کینه ور شد دل کینه خواه
همه خار وحشت برآمد ز راه.
نظامی.
، جنگجو. جنگاور. مبارز. رزمجو:
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم.
فردوسی.
پس پشت شان دور گردد ز کوه
برد لشکر کینه ور هم گروه.
فردوسی.
فراوان ز توران سپه کشته شد
سر بخت آن کینه ور گشته شد.
فردوسی.
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هرکینه وری.
فرخی.
ایا ز کینه وران همچو رستم دستان
ایاز ناموران همچو حیدر کرار.
فرخی.
، خشمناک. غضب آلود. پرخشم:
شد از پیش او کینه ور بی درفش
سوی بلخ بامی کشیدش درفش.
دقیقی.
همی آمد چنین تاکشور ماه
هم آشفته سپه هم کینه ور شاه.
(ویس و رامین).
به باد آتش تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ورتر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
بدخواه و بد اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
انتقام جو، کینه جو، مغرض، منتقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارپایه ی کوچکی که بر روی آن نشینند و نشا را از خزانه جدا
فرهنگ گویش مازندرانی
عقبی عقب گرد پس روی
فرهنگ گویش مازندرانی
لینگ په
فرهنگ گویش مازندرانی
رقص با باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
خشتک شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
سالار، قوی
فرهنگ گویش مازندرانی
درد شدید بخش انتهایی ستون فقرات در حدود باسن
فرهنگ گویش مازندرانی